پارت پنجم (یک شب رویا یک شب کابوس)
🌷
وقتی مریم و یلدا توی اتاق حرف می زدن همه ی حرفاشون این بود که
یلدا چی گفت ؟ سعید چی گفت ؟مریم چکار کرد ؟ وحید چکار کرد ؟ ......
بعد لابه لای حرفاشون به من می گفتن از بس مسخره بازی در آوردی
پسرا پشت سرت می گن : این سارای گنده دماغ از ما طلب بابا شو
داره ؟ چرا سلام نمی کنه ؟ تازه ، گاهی جواب سلام مارو هم نمی ده ؟
راستش گاهی به مریم و یلداحسودی می کردم آخه اونقدر جذاب بودن که
مورد توجه وحید و سعید بودن گاهی ته دلم دوست داشتم مورد علاقه
اونا باشم برتی همین وقتی یلدا گفت که پشت سرم چی گفتن خیلی ناراحت
شدم هر چند به رو شون نیاوردم ، غرورم اجازه نمی داد ، با حالت حق به
جانب گفتم : بی خود کرده . اصلاً ، دلم نمی خواد سلامشو جواب بدم
بعد به حالت قهر از اتاق بیرون رفتم .
یک روز از بابا پرسیدم : جواب سلام واجبه نه ؟ اشکال داره من جواب
سلام بعضی هارو ندم ؟
بابا بدون سوال پیچ کردن گفت : جواب سلام واجبه . باید جواب داد فقط
، باید حولست جمع باشه که هر کس به چه منظوری سلام می کنه .
بابا به روی خودش نیاورد که فهمیده منظور از بعضی ها چیه ؟ منم به
روی خودمنیاوردم .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کپی ممنوع ❌❌
🌷
درضمن حلا نمی کنم کسی که داستان رو بخونه و لایک نکنه اگر هم وبلاگ نداره یا واقعا دوست نداره لایک کنه دعام کنه 🌷🌷