دختر نویسندهدختر نویسنده، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
دختر نقاشدختر نقاش، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

داستان های من و دخترخالم

بیهوده ترین روزها روزی است که نخندیده باشیم

پارت دوم (یک شب رویا یک شب کابوس)

1399/3/28 18:25
299 بازدید
اشتراک گذاری

_آخه دختر من! چرا خودتو به خاطر چند تا جوش کوچولو اذیت می کنی ؟ به 

خدا تو خیلی خوشگلی!

_کجا خوشگلم ؟! چرا واقعیت رو ازم پنهون می کنید؟ نِگا صورتم شده عینِ

کیبرد کامپیوتر ، پُر دکمه شده .

_مگه کیبرد بده مادر !؟ کُلی راه اندازه هِ هِ هِ

_مامان مسخره نکن ، خودت صورتت صاف غم نداری .

_هِی ...... کاش همه ی غمای عالم فقط جوش صورت بون مامان جون !؟

_حالا چی میشه پیش این دکتره من رو ببری یک کرم ناقابل بگیری 

به صورتم بزنم تا خوب بشم . شیرین میگه خیلی دکتر خوبیه !

_آخه! دختر گلم! تو همه راه رو رفتی صابون و کرم و ....

(بعد از چند دقیقه بحث آخر مامان می کرد منو ببره دکتر متخصص پوست)

من می رفتم توی اتاقم و و اونم با خنده زیر چشمی نگاهم می کرد 

و دوباره مشغول پوست گرفتن سیب زمینی ها شد این موضوع صبحت

چند وقت من و مادره که به هر بهانه ای سرش رو باز می کردم .

هر بار که جلوی آیینه می رَم این جوشای ریز و قرمز فکرمو مشغول می کنه 

اگه این جوشا نبودن خوشگل تر بودم ، سمانه دوستم به صورتش انواع کرم

هارو میزنه ، حداقل وقتی از خونه بیرون میره قشنگتر به نظر می رسه .

جالبه که هرچی به گزشته هام فکر می کنم جز خاطرات دوران راهنماییبه بعد

بیشتر یادم نمی آد . همه ذهنم پر از لحظه هایی که جلوی آیینه خودم رو تماشا 

می کردم و بدم نمی اومد برای مدت کوتاهی سراغ لوازم آرایشی مامان برم . 

آخر یک روز ، یکی از کرم های مامان رو استفاده کردم ، معجزه کرد !

از اون موقع فهمیدم که ...

 

پسندها (6)

نظرات (2)

ریحانهریحانه
28 خرداد 99 18:30
بسیار عالی 😍😍
منو💜دخترخالم❤
پاسخ
مرسی دختر خاله ی گلم 😘😘
آیلینآیلین
16 تیر 99 17:54
طرز فکرتو خیلی دوست دارم خیلی
منو💜دخترخالم❤
پاسخ
مرسی اینو باید به نویسنده داستان بگی عزیزم 👧🏻