پارت دوم (یک شب رویا یک شب کابوس)
_آخه دختر من! چرا خودتو به خاطر چند تا جوش کوچولو اذیت می کنی ؟ به
خدا تو خیلی خوشگلی!
_کجا خوشگلم ؟! چرا واقعیت رو ازم پنهون می کنید؟ نِگا صورتم شده عینِ
کیبرد کامپیوتر ، پُر دکمه شده .
_مگه کیبرد بده مادر !؟ کُلی راه اندازه هِ هِ هِ
_مامان مسخره نکن ، خودت صورتت صاف غم نداری .
_هِی ...... کاش همه ی غمای عالم فقط جوش صورت بون مامان جون !؟
_حالا چی میشه پیش این دکتره من رو ببری یک کرم ناقابل بگیری
به صورتم بزنم تا خوب بشم . شیرین میگه خیلی دکتر خوبیه !
_آخه! دختر گلم! تو همه راه رو رفتی صابون و کرم و ....
(بعد از چند دقیقه بحث آخر مامان می کرد منو ببره دکتر متخصص پوست)
من می رفتم توی اتاقم و و اونم با خنده زیر چشمی نگاهم می کرد
و دوباره مشغول پوست گرفتن سیب زمینی ها شد این موضوع صبحت
چند وقت من و مادره که به هر بهانه ای سرش رو باز می کردم .
هر بار که جلوی آیینه می رَم این جوشای ریز و قرمز فکرمو مشغول می کنه
اگه این جوشا نبودن خوشگل تر بودم ، سمانه دوستم به صورتش انواع کرم
هارو میزنه ، حداقل وقتی از خونه بیرون میره قشنگتر به نظر می رسه .
جالبه که هرچی به گزشته هام فکر می کنم جز خاطرات دوران راهنماییبه بعد
بیشتر یادم نمی آد . همه ذهنم پر از لحظه هایی که جلوی آیینه خودم رو تماشا
می کردم و بدم نمی اومد برای مدت کوتاهی سراغ لوازم آرایشی مامان برم .
آخر یک روز ، یکی از کرم های مامان رو استفاده کردم ، معجزه کرد !
از اون موقع فهمیدم که ...