دختر نویسندهدختر نویسنده، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
دختر نقاشدختر نقاش، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

داستان های من و دخترخالم

بیهوده ترین روزها روزی است که نخندیده باشیم

پارت سوم (یک شب رویا یک شب کابوس)

1399/3/31 11:53
278 بازدید
اشتراک گذاری

🌷

از اون موقع فهمیدم سمانه از کرم های طبی استفاده نمی کنه چیزی که 

به صورتش می زنه و لکه های صورتش را می پوشونه کرم آرایشی .

اون روز مامان وقتی فهمید که از کرمش استفاده کردم یه کم ناراحت شد 

ولی سعی می کرد به روی خودش نیاره ، شب موقع خواب اومد اتاقم 

و کرمش رو آورد با مهربونی دستش رو دور گردنم انداخت و گفت : اگه

دوست داشته باشی می تونی برای خودت برداری .ولی بدون ، این کرم

قدرت داره تورو فقط برای چند ساعت کوتاه خوشگل کنه نه همیشه 

، در عوض پوستت بهش عادت می کنه و ناچار می شی همش از این

کرمای مصنوعی استفاده کنی . من که از این کرم فقط تو عروسیها و

مهمونی ها استفاده می کنم .

حالا بازم اگه فکر می کنی بهتره ازش استفاده کنی ، مال تو ، حالا کرم

کرم روی میز تحریرم بود . هر روز هزار بار رفتم طرفش تا به صورتم بزنم

ولی شاید خجالت از مامان مانع شد .

چند روز گذشت یک روز سمانه با صورت پر از لکه اومد مدرسه . 

همه فکر کردن مریضه ، ولی وقتی دیدن دوست نداره حرف بزنه دنبال

قضیه رو نگرفتن فقط ، سمیه ، که کنار سمانه می شینه آخر زنگ به من 

گفت دیشب خونه ی پدر بزرگش خوابیده صبح نتونسته کرم بزنه ..... از حرفای

مامان یادم اومد .

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

 

.

.

.

.

.

.

.

.

.

کپی ممنوع❌❌

 

🌷

پسندها (9)

نظرات (3)

千.𝓏千.𝓏
31 خرداد 99 11:54
😘😍
منو💜دخترخالم❤
پاسخ
🥰🥰🥰
𝙃𝙖𝙧𝙪ഒ𝙃𝙖𝙧𝙪ഒ
1 تیر 99 13:03
داستان جالبیه!❤❤❤
خوشحال میشم به وبم سر بزنی^^
منو💜دخترخالم❤
پاسخ
مرسی عزیزم نظر لطفته😇
آیلینآیلین
16 تیر 99 17:56
خیلی داستان های باحالی داری
منو💜دخترخالم❤
پاسخ
مرسی عزیزم لطف داری 👧🏻