دختر نویسندهدختر نویسنده، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
دختر نقاشدختر نقاش، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

داستان های من و دخترخالم

بیهوده ترین روزها روزی است که نخندیده باشیم

پارت اول (یک شب رویا یک شب کابوس)

1399/3/26 22:32
622 بازدید
اشتراک گذاری

🌷

چقدر زشتم .

همیشه توی مدرسه سر هر موضی ، حتی اگر بی اهمیت باشه ، مدتها بحث

می کنن گاهی حوصله ام سر میره ، یکی از حرفای همیشگی شون ، تیپ

هنر پیشه های خارجی فلان خانندس .

سمانه  که اطلاعاتش از همه بیشتره همیشه نگین حلقه بچه هاس ، آخه داءما 

ماهواره میبینه خودش هم خیلی شیک راه میره .

اون روز بعد از ورزش حسابی گرمم شده بود و صورتم سرخ شده بود متوجه شدم که

شیرین خیره خیره نگاهم میکنه ، باتعجب پرسیدم : چی شده ؟ نگاه داره ؟ 

همین طور که به مند نزدیک میشد پرسید : حالابرای جوشای صورتت دکتر 

رفتی ؟ 

انگار اهمیت نمیدم گفتم : آره یه دکتر عمومی رفتم کرم گرفتم ولی به درد 

نمی خوره .

شیرین گفت: آخه آدم میره دکتر عمومی ؟!

این جوشا روی صورتت بمونه چی ؟

من یه دکتر متخصص می شناسم برو پیش این ، بعد 

روی کاغذ اسم و آدرس دکتر رو نوشت و داد به من .......

راست میگن ، خیلی زشت شدم باید با مامان صحبت 

کنم . شب موقع خواب از بس به حرفای بچه ها فکر 

کرده بودم کابوس یه دختری رو دیدم که جلوی

آیینه ایستاده و خودش رو نگاه می کنه .
یه دفعه صورتش شروع می کنه به جوش 

زدن بعد از چند لحظه تمام صورتش پراز 

جوشای قرمز میشه اون دختره من 

بودم ( سارا )

ادامش پست بعدی ......

🌷

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

کپی ممنوع 🙏

پسندها (7)

نظرات (4)


26 خرداد 99 23:09
قشنگ بود
منو💜دخترخالم❤
پاسخ
ممنون عزیزم 😘

27 خرداد 99 11:53
قشنگ بود 💋
واقعی بود یا داستان بود؟؟
منو💜دخترخالم❤
پاسخ
مرسی مانی جونم 😗
داستان البته اولش اینه اصل کاری یه چیز دیگس😊
زهرا‌بانوزهرا‌بانو
27 خرداد 99 12:55
جالب بود عزیزم
منو💜دخترخالم❤
پاسخ
مرسی زهرای گلم 🤩
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
27 خرداد 99 23:35
عالیییی😍😍👌👌👌
منو💜دخترخالم❤
پاسخ
مرسی عزیزم 😍🙏